سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

داشتم برمیگشتم.
نزدیک ظهر بود،خورشید می تابید،مستقیم،داغْ.
داشتم از کنارِ یه پارک رد میشدم.
گوشه ی انتهایی ِ پارک
پله ... پله ... پله
و وسایل ورزشی درست مقابل پله ها
از همونایی که بیشترشون خراب شدن ُ کارایی عده ایشون نامعلوم و مجهول...
یه خانوم ِ بود.نشسته بود رو پله
یه آقا ِ بود.نشسته بود کنار ِ دستش،روی ِ اون یکی پله.
و یه بچه ی حدودا ً پنج یا شیش ساله روبه رو ی هر دو یِ اونا در حال  ِ بازی با وسایل کمی تا قسمتی سالم.
تا این جای داستان که فقط به اندازه ی ِ یه سر برگردوندن ُ نگاه ِ کوتاهی بود به کنار.
چیزی که باعث شد بار بعد و بار بعد سرمُ بیشترُ بیشتر برگردونم تا اون اجتماع کوچیک ُ نگاه کنم،روزنامه نیازمندی های ِ دست ِ مرد بود و نگاه دوخته شده ی ِ هر دو یِ اونا به اون چند صفحه روزنامه...
دنبال ِ چی!؟آگهی ِ کار!؟آگهی ِ خونه!؟
در به در دنبال آگهی برای تضمین یه آینده ی ِ سه نفرِ!؟؟
آینده!!!آینده!!!آینده...
توی ِ همه یِ این لحظه که اِنقدر طولانی تعریف شد ، آقام یزدانی بود که میخوند...توی گوشم...
"چشام بسته است
جهانم شکلِ خوابِ....عذاب ِ....اضطرابِ....اضطرابِ
پیش ِ روم دیواری از مه،دیواری از سنگ...
 
بچه ِ هنوز تاب میخورد،روی همون وسیله ی نیم ِ سالم...صدای قرچ قرچِ چرخ دنده های روغن نخورده ی وسیله ، توی اون پارک سوت و کور می پیچید...
رد شدم،فکر کردم،می شِنیدم دقیقا اون تصویری ُ که میدیدم یا میدیدم تصویری ُ که می شنیدم...
رد شدم،فکر کردم،باید باشِ،همیشه،کسی که بگه ادامه بده...
آقام یزدانی خوند:
"بگو بیهوده نیست
بگو بیهوده نیست
فاصله آب و سراب...
 
باید باشه تا بگه...بگو...!


#آینده_نگاره
#گوش_کن_نگاره
مرگ تدریجی رویا/رضا یزدانی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۴
مَن ...

میگوید سرت بهتر شده است!؟

میگویم بله تا قبل از دو ساعتی که اینجا معطل شوم بهتر بود!

توجه نمیکند از روی بفهمی!

بعد تر میگوید تو پرروزی هستی...



#دکتر_نگاره

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۵
مَن ...

مرگ هر مادربزرگ دنیا را یکبار یتیم میکند.



#یتیم_نگاره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۶
مَن ...

یک روزی ،فکر کنم برای بعد از سفر بود.

طبق آداب بازگشت از مسافرت خانواده به دیدن آمدند،

از قضا یکی از آشنایان گرام نزدیک سه کیلو شیرینی خامه ای آن هم از نوع کوچکتر از معمولی اش برایمان آورد،تصور کنید به چه تعداد!!

ما هر چه کردیم اعم از به خورد مهمان ها دادن،برای همسایه ها بردن و...تمام نشد که هیچ نصف بیشتر َش هم ماند،ما ماندیم و حوضمآن!

تصمیم بر این شد که به خیابان برویم و به عنوان خیراتی چیزی پخش کنیم َش تا تازه است...

سه شنبه شب بود:|

خیرات:|

برادر گرام تر زیر بار مسئولیت نرفت که نرفت

ما قبول کردیم برای اولین بار و صرف نظر از دیدن هرگونه دوست و آشنایی اینکار را انجام دهیم:)

خانمی بود میانسال،تعارف َش کردم.به پهنای صورتش خندید و گفت:تو را خدا سر راه من گذاشته وگرنه که از کجا میدانستی من انقدر گشنه ام،کاش که از خدا چیز دیگری میخاستم.

و نمیدانید که حاظر نیستم هیچ چیز را با آن حس عوض کنم

زوجی عبور کردند جعبه را جلو بردم به نشانه نه دست تکان دادند بعد نگاه خانم به درون جعبه افتاد به یکباره گفت وآی شیرینی خامه ای و پرسید میتواند بردارد.

آقایی رد شد .برداشت.لبخند زد.گفت.مبارک است.

میخاستم وسط خیابان بنشینم بلند بلند بخندم.

و اما یک زوجی بودند که شیرینی برداشتند آقا گفت آنوقت مناسبتش چیست!؟پنجشنبه جمعه که نیست!؟سه شنبه!؟این موقع؟!خیرات!؟

گفتم بلی برای فاتحه است،بخوانید:):|


چه بگویم!

دیدن برق شادی چشم های آن خانم را،

تجربه ام را 

با هیچ چیز عوض نخواهم کرد:)



#تجربه نگاره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۶
مَن ...

کلاس مبانی مهندسی برق

اُستاد:این فرمول برای ِ چیِ!؟تلفاتِ...!؟

:|

اُستاد:تلفات ِ!؟بهترین بازیکن ِ جهان کیِ!؟

کریس رونالدو...

:|


#تلفات_کریس_رونالدو_نگاره

#تلفات_مسی_نگاره

#من_عاشق_اونی َم_که_گفت_کریس_رونالدو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۰
مَن ...

یک چیز هایی در زندگی هستند که هیچوقت دوباره تکرار نخواهند شد نه این که تکرار نشوند، میشوند اما هیچوقت بار اول نمیشوند،مزه ای که برای بار دوم در زیر دندانت حس کرده ای هیچوقت بار اول نمیشود،سخت است که خیلی چیز ها را فقط میتوانی یکبار امتحان کنی و بعد فقط خاطره ی آن ها را به دوش بکشی.

یاد عطر ماکارونی های مهدکودک افتادم وقتی ظهر تمام اتاق ها را پر میکرد.یاد مزه ی تکرار نشدنی اش...

یاد اینکه دیگر اتفاق نمیافتد.



#تکرار_نشدنی_نگاره

#مهد_کودک_نگاره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۳
مَن ...

به وقت همان روزی که در مدت زمان نیم ساعت هشت نخ سیگار دود کردند فرستادند در حلقمان...

تازه این که برایشان چیزی نبود،

روز هایی بوده که باکس باکس سیگار دود میکردند میفرستادند درون حلق هوا...

لابد باید خدا را هم شکر گزار باشم:|

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۳
مَن ...

تمام قانون های احمقانه به طرز احمقانه تری زیر پا گذاشته میشوند.

این خود یک قانون نانوشته است...

عقل انسان به طور ناخودآگاه زیر بار هیچ مسئله ی احمقانه ای نمیرود زیرا انسان ذاتاً احمق نیست.

احمق بودن هم مانند عاقل یا دانا بودن اکتسابی است.میتوان گفت فقدان نیاز به فهم و شعور است که احمقیت را ناشی میشود و این خود یک انتخاب است.

انتخابی آگاهانه بین آگاهی و فهم یا نادانی و احمق بودن.

و امان از آگاهانه انتخاب کردن احمق بودن...

این ها همانند که قانون هایی این چنین میسازند.

قانون احمقانه ای بود.

میگوید چون حجابتآن خوب است میتوانید زیرپایش بگذارید.

احمقانه تر است.



#احمقانه_نگاره

#قانون_نگاره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۰۵
مَن ...

یک مشکل اساسی وجود دارد،بسیار اساسی...

واقعیت از جایی شروع میشود که انسان ها یا هستند یا نیستند...

و من نمیدانم چرا بین این همه کسی پیدا نمیشود به بودن ترغیب َم کند...!!


#یک_جای_کار_لنگان_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۸
مَن ...

عجیب تر از دنیا

ما آدماییم...



#عجیب_نگاره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۶
مَن ...