سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دنیای اطرافم کوچک است خیلی کوچک تر و محدود تر از آنچه اطرافیانم میبینند میشنوند و فکر میکنند و فقط و فقط خودم میدانم چقدر دنیای اطرافم کوچک و محدود و کم سکنه است...خیلی کم...

انقدر که در تمام آن لعنتی دوست داشتنی یک دریایی را برای دوستی دارم،برای گنجاندن در این فضای محدود و در تمام این جمع های ممکن و موجود یک کانون به تازگی کشف شده را برای گذراندن لحظه هایی که احتیاج به اجتماع دارم....

وقتی حالش بد است وقتی گریه میکند نمیتوانم بروم و بگذارم فکر کند و فکر کند و بیشتر به هم بریزد ولی کاری هم از دستِ من ساخته نیست چون خودش نمی خواهد،این دلیل خوبی برای نبودن من نیست موظفم به بودن...کنار کسانی که ممکن است به بودنم نیاز داشته باشند.شاید حتی یک درصد حالش را بهتر کنم حتی یک درصد...

آغازی هیجان انگیز و پایانی هیجان انگیز برای شروع آخر هفته ای که قرار است هیجان انگیز باشد...

تو را به خدا حالِ خوبی که میتوانیم به هم هدیه دهیم را از هم دریغ نکنیم...

به خدا که حال خوب اطرافمان را خودمان میسازیم...خراب نشود این لحظه ها که برنمیگردند...که نمیخواهم خراب شوند...که به برنگشتنشان ایمان دارم،که حسرتشان را تجربه کردم...میخواهم لذت ببرم و زندگی کنم، بی وقفه و یادم برود که دنیا پر شده از زشتی ها...میشود...میشود خوبی هارا پر رنگ کرد آنقدر که دیگر فقط خوبی ببینیم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۸
مَن ...

روزهای قشنگ رو باید ثبت کرد هر جور شده...چه با عکس چه با نوشته...باید یه جا ثبت بشه تا خدا نکرده هیچوقت از یاد نرن...که احتمال از یاد رفتنشون کم شه....

از شروع ترم 3 از شروعی که نمیخواستم شروع شه و چه بد که نمیخواستم از این روزا زیاد دیدم...زیاد تجربه کردم...اتفاقای قشنگی بود که باعث شد روزا قشنگ بشن

آدمای قشنگی دیدم و ساعتای قشنگی ُ سپری کردم که باعث شد بگم این روزا روزای خوبی بودن...

امروزم از همون روز خوبا بود...

روزی که اولش آدم سرحال بیدار بشه چه روزی میشه مخصوصا واسه این انقدر سرحال ُ به موقع بیدار بشه که قرار باشه روزت با یاد گرفتن درس مقاومت مصالح و دیدن استاد دبیریان عزیز تر از جان باشه،استادی که با حرف زدنش عشقش به مقاومت مصالح ُ بهت نشون میده...حتی بهت القا میکنه....

دیدن دوستای خوب،

انجام دادن کارای کوچیک،

و بعد رفتن دنبال کارایی که داشتی از توان انجامشون نا امید میشدی ُ یهو امید اومد در زد...

تو بازارچه ی پارک لاله که بودم طبق معمول رفتم دنبال عشقم،یه پیرمرد فوق العاده خوش برخورد فروشنده بودو برام کلی لواشک آورد که اول تست کنم بعد بخرم...از اونا بود که حالِ روزتُ خوب میکنن...

بعدا که راه افتادم بیام دانشگاه فهمیدم تمام پولمو لواشک خریدم و حواسم نبوده پولی برای برگشت نمونده...اما خب پیاده برگشتن کلی لذت بخش بود...رضایت از اوضاع باعث لذت بخش بودن هر سختی میشه...

و آخرِ شبِ خوب

دورهمی خوب تر خونه عمه...من همیشه عاشق بودن تو جمع خانواده ام...

قدر روزای لذت بخشُ باید دونست

قدر خوشحالی هارو باید همیشه دونست

باید همیشه به یاد بیاریم که با کوچیکترین چیز ها هم میشه از ته قلب لذت برد....

گاهی میخوام فقط زیبایی هارو ببینم و به یاد بیارم تا یادم بره زشت تر از دنیا چیزی نیست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۸
مَن ...