ساعت ها را بریز در چشمانت
دقیقه ها را
ثانیه ها را
و تا میتوانی نگاهم کن...
میخواهم تمام زمانی که دارم در تلاقی مان سپری شود
من و تو حل شویم در ثانیه ها
ثانیه ها چشمانمان را حل شوند...
و باز هم
من
تو
زمان
چشمان
و...مرگ.
دلم خوآست با تمام وجودم فریــــــــــــــآد بزنم لعنتی های ِ دوست داشتنی ِ گذشته ی من که دل کندم ازتون ُ تو همون گذشته جاتون گذاشتم،دلم براتـــــــــــْون تنگ شده،خیــــلی
اما،
بغض َم ُ قورت دادم ،
فریآدم تو گلوم خشکید
و
حس کردم صورتم خیس ِ اشکی شده که از قلبم ریخته میشد.
شده به خود بیایی و ببینی ساعتی چند در سفیدی دیوار روبرو غرق شدی!؟
شده بفهمی واقعا در آن ساعت به چه فکر میکردی!؟و نتیجه ای را شاهد باشی!؟
گاهی شده به خود آمدم و ساعت های سپری شده ای را دیدم که حتی نمیدانم به چه گذشته،بدون آنکه به نتیجه ای رسیده باشم.
به نقطه ی شروع فکر کردم،فلاش بکی به گذشته ای نه چندان دور،به شروع رابطه ای دوستی ای...اما به هیچ نقطه ی ابتدایی نرسیدم.به هیچ جا؟!
من به خود که آمدم در زمان حل شده بودم.
خودت بگو از کجا به هم گره خوردیم؟!
و شب که سر آغازی است بر هجوم افکارت...
شب را میتوان تا صبح فکر کرد،خلاصه ی همه ی افکارم را که بخواهی میشود "تو"
بیرون رفتن در بیست و دوم بهمن به عادت تبدیل شده،مثل بیرون رفتن در سیزده فروردین میماند،انگار مردم نباید در خانه هایشان بماند که اگر نیایند بیرون کاری نکرده اند یا گنگ خواهند بود و الخ...
عده ی بسیار زیادی هم نمیدانند اصلا ً برای چه راه میافتند توی کوچه و بازار،فقط می آیند بیرون برای خالی نبودن عریضه..
عده ی کمی شکم سیر و دست به جیب بزرگان باز هم برای منفعت خود و بیشتر و بیشتر خر کردن ملت این بساط مضحکه را راه انداخته اند و عده ی بسیاری شده اند بازیگر چشم و گوش بسته ی این بلبشو...
نمیدانم تا کی قرار است عروسک خیمه شب بازی به قولی بچه های بالا باشیم و چند روز بعد دم از نا مساعد بودن اوضاع و احوال بزنیم...
باور نمیکنم همین مردم روزی علیه رژیمی دست به انقلاب زدند،باور نمیکنم.
بس کنیم دیگر...
پ.ن: اگر دین نداریم لا اقل آزاده باشیم...
خنثی بودن را برای همین روز ها کنار گذاشتند دیگر:/
پ.ن۲:تنها تاثیری که این روز دارد تاثیر منفی آن در چهره ی شهر ها و خیابان هاست،مردم تمیز باشید حداقل،آزادگی پیشکش:/
زنان همیشه عاشقانه شالگردن نمیبافند.
گاهی مینشیند غم هایشان را میبافند،
تلخی ها را میبافند،
درد ها را میبافند،
خاطرات را میبافند،
میبافند…
و میبافند…
و میبافند.
تمام که شد بوی مرگش بالا میزند
طناب دار میشود برای مردن نه گرما ای در سوز زمستان...
زنان همیشه عاشقانه شالگردن نمیبافند.
#خدا_نکند_زنی_دلیلی_غیر_از_عشق_برای_بافتن_داشته_باشد.
مادر بزرگم اما معتقد است ریشه ی هر چیزی چشم است...
علت هر چیزی اعم از درد سر و گردن تا خاریدن کف پا را باید در چشم های بقیه جستجو کرد...هر اتفاقی که افتاد تخم مرغ َش را برداشت تا ببیند چه کسی نوه ی تحفه ی نطنزش را چشم زده...!!!