سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

چشمانم را که بستم تنهایی تمام جاده را پیمودم تنهایی تمام جاده تهران تا شمال را...
تا خود ِ خود ِ ساحل
نشستم،دقیقا روبرو ی دریا و همه چیز مثل یک فیلم با دور تند از مقابلم گذشت .
همه چیز یعنی از همان جایی که خورشید برای طلوع کردن از دل آب بیرون می آید تا آنجایی که برای شکستن مرز پنهان شده ی دریا و آسمان دوباره درونش فرو میرود...
از آنجایی هم میشود داستان را شروع کرد که خورشید ناپدید میشود و ستاره ها پیدا...پیدا و پیدا تر...
از آن جا که آسمان شب شروع میشود تا آن جا که تمام نور طلوع ستاره ی اعظم، کوچک ستاره ها را دوباره ناپیدا میکند...
از خیلی جا ها میشود شروع کرد...
حیات حیات است و ممات ممات
زندگی مرگ است و مرگ زندگی...
مگر نه این که بستگی به نقطه ی شروع دارد!!؟
 
 
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۱
مَن ...

ساعت ها را بریز در چشمانت

دقیقه ها را

ثانیه ها را

و تا میتوانی نگاهم کن...

میخواهم تمام زمانی که دارم در تلاقی مان سپری شود

من و تو حل شویم در ثانیه ها

ثانیه ها چشمانمان را حل شوند...

و باز هم

من

تو

زمان

چشمان

و...مرگ.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۰
مَن ...

دلم خوآست با تمام وجودم فریــــــــــــــآد بزنم لعنتی های ِ دوست داشتنی ِ گذشته ی من که دل کندم ازتون ُ تو همون گذشته جاتون گذاشتم،دلم براتـــــــــــْون تنگ شده،خیــــلی

اما،

بغض َم ُ قورت دادم ،

فریآدم تو گلوم خشکید

و

حس کردم صورتم خیس ِ اشکی شده که از قلبم ریخته میشد.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۰
مَن ...

شده به خود بیایی و ببینی ساعتی چند در سفیدی دیوار روبرو غرق شدی!؟

شده بفهمی واقعا در آن ساعت به چه فکر میکردی!؟و نتیجه ای را شاهد باشی!؟

گاهی شده به خود آمدم و ساعت های سپری شده ای را دیدم که حتی نمیدانم به چه گذشته،بدون آنکه به نتیجه ای رسیده باشم.

به نقطه ی شروع فکر کردم،فلاش بکی به گذشته ای نه چندان دور،به شروع رابطه ای دوستی ای...اما به هیچ نقطه ی ابتدایی نرسیدم.به هیچ جا؟!


من به خود که آمدم در زمان حل شده بودم.

خودت بگو از کجا به هم گره خوردیم؟!




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۱
مَن ...

و شب که سر آغازی است بر هجوم افکارت...

شب را میتوان تا صبح فکر کرد،خلاصه ی همه ی افکارم را که بخواهی میشود "تو"


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۲
مَن ...

بیرون رفتن در بیست و دوم بهمن به عادت تبدیل شده،مثل بیرون رفتن در سیزده فروردین میماند،انگار مردم نباید در خانه هایشان بماند که اگر نیایند بیرون کاری نکرده اند یا گنگ خواهند بود و الخ...

عده ی بسیار زیادی هم نمیدانند اصلا ً برای چه راه میافتند توی کوچه و بازار،فقط می آیند بیرون برای خالی نبودن عریضه..

عده ی کمی شکم سیر و دست به جیب بزرگان باز هم برای منفعت خود و بیشتر و بیشتر خر کردن ملت این بساط مضحکه را راه انداخته اند و عده ی بسیاری شده اند بازیگر چشم و گوش بسته ی این بلبشو...

نمیدانم تا کی قرار است عروسک خیمه شب بازی به قولی بچه های بالا باشیم و چند روز بعد دم از نا مساعد بودن اوضاع و احوال بزنیم...

باور نمیکنم همین مردم روزی علیه رژیمی دست به انقلاب زدند،باور نمیکنم.

بس کنیم دیگر...


پ.ن: اگر دین نداریم لا اقل آزاده باشیم...

خنثی بودن را برای همین روز ها کنار گذاشتند دیگر:/

پ.ن۲:تنها تاثیری که این روز دارد تاثیر منفی آن در چهره ی شهر ها و خیابان هاست،مردم تمیز باشید حداقل،آزادگی پیشکش:/


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۳۱
مَن ...

زنان همیشه عاشقانه شالگردن نمیبافند.

گاهی مینشیند غم هایشان را میبافند،

تلخی ها را میبافند،

درد ها را میبافند،

خاطرات را میبافند،

 میبافند…

و میبافند…

و میبافند.

تمام که شد بوی مرگش بالا میزند

طناب دار میشود برای مردن نه گرما ای در سوز زمستان...

زنان همیشه عاشقانه شالگردن نمیبافند.



#خدا_نکند_زنی_دلیلی_غیر_از_عشق_برای_بافتن_داشته_باشد.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۳
مَن ...
این که انسان در سن معقول و مقطع کاملی از زندگی هنوز نداند چه میخواهد بد است...اما نه بدتر از انسانی که نمیداند چه نمیخواهد.
شاید کسی نداند چه میخواهد بشود اما همین که بداند چه نمیخواهد بشود کفایت میکند.
مثل ِ شناختن راه اشتباه میماند،مثل ضرب المثل ادب از که آموختی از بی ادبان حتی...
یا مثل ِ رد گزینه ی تست های سال ِ کنکوری...حداقل اَش این است که به جای چهار راه روبرو که فقط یکیشان درست است دو یا سه راه پیش رو وجود دارد با یک جواب درست،البته فرض بر وجود فقط یک راه منتهی به سعادت...

باید اگر دین نداریم آزاده باشیم...رفتن قسمتی - حتی کم نشان از موفقیت دارد.
باید موفق باشیم:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۱
مَن ...

مادر بزرگم اما معتقد است ریشه ی هر چیزی چشم است...

علت هر چیزی اعم از درد سر و گردن تا خاریدن کف پا را باید در چشم های بقیه جستجو کرد...هر اتفاقی که افتاد تخم مرغ َش را برداشت تا ببیند چه کسی نوه ی تحفه ی نطنزش را چشم زده...!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۷
مَن ...

من امّا می گویم جسم را چه درمان است وقتی روح درمان نمی پذیرد ، وقتی ذهن در تلاشی فزاینده است برای...

هـــــــــــــیچ.



#هیچ_نگاره

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۶
مَن ...