سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

فریآد از زمانی که یقین فرو میریزد!

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۳۱ ب.ظ
چشمانم را که بستم تنهایی تمام جاده را پیمودم تنهایی تمام جاده تهران تا شمال را...
تا خود ِ خود ِ ساحل
نشستم،دقیقا روبرو ی دریا و همه چیز مثل یک فیلم با دور تند از مقابلم گذشت .
همه چیز یعنی از همان جایی که خورشید برای طلوع کردن از دل آب بیرون می آید تا آنجایی که برای شکستن مرز پنهان شده ی دریا و آسمان دوباره درونش فرو میرود...
از آنجایی هم میشود داستان را شروع کرد که خورشید ناپدید میشود و ستاره ها پیدا...پیدا و پیدا تر...
از آن جا که آسمان شب شروع میشود تا آن جا که تمام نور طلوع ستاره ی اعظم، کوچک ستاره ها را دوباره ناپیدا میکند...
از خیلی جا ها میشود شروع کرد...
حیات حیات است و ممات ممات
زندگی مرگ است و مرگ زندگی...
مگر نه این که بستگی به نقطه ی شروع دارد!!؟
 
 
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۹
مَن ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی