سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

تمام قانون های احمقانه به طرز احمقانه تری زیر پا گذاشته میشوند.

این خود یک قانون نانوشته است...

عقل انسان به طور ناخودآگاه زیر بار هیچ مسئله ی احمقانه ای نمیرود زیرا انسان ذاتاً احمق نیست.

احمق بودن هم مانند عاقل یا دانا بودن اکتسابی است.میتوان گفت فقدان نیاز به فهم و شعور است که احمقیت را ناشی میشود و این خود یک انتخاب است.

انتخابی آگاهانه بین آگاهی و فهم یا نادانی و احمق بودن.

و امان از آگاهانه انتخاب کردن احمق بودن...

این ها همانند که قانون هایی این چنین میسازند.

قانون احمقانه ای بود.

میگوید چون حجابتآن خوب است میتوانید زیرپایش بگذارید.

احمقانه تر است.



#احمقانه_نگاره

#قانون_نگاره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۰۵
مَن ...

یک مشکل اساسی وجود دارد،بسیار اساسی...

واقعیت از جایی شروع میشود که انسان ها یا هستند یا نیستند...

و من نمیدانم چرا بین این همه کسی پیدا نمیشود به بودن ترغیب َم کند...!!


#یک_جای_کار_لنگان_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۲۸
مَن ...

عجیب تر از دنیا

ما آدماییم...



#عجیب_نگاره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۶
مَن ...

واقعیت این است که

یا واقعیتی وجود ندارد

یا فهم واقعیت از توان ما خارج است...



#واقعیت_نگاره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۱۱
مَن ...

۷.۴۵ صبح روز ِ شنبه ۱۴ فروردین مآه سآل ۹۵

مبآنی مهندسی برق ۲

دانشگاه صنعتی امیرکبیر

.

.

.


#لعنت_الله_علیه_نگاره


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸
مَن ...

تمام خیابان ها،محله ها...

همه ی شعر هایی که میشناسم

آهنگ هایی که میشناسم

و حتی خود آدم ها...

همه و همه بوی تو را می دهند

خاطره ی تورا بر دوش میکشند..

همه نشان از تو گرفته اند...

بی آنکه گذر کرده باشی آن ها را...

عجیب است این همه بودنت...

فرو نخواهد ریخت این شهر بعد از نبودنت!؟!



#من_نگاره

#به_تاریخ_بی_تاریخ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۴
مَن ...

تموم که شد میون اون همه شلوغی که به راه افتاده بود،

اومد جلو و از توی ظرف یه پرتقال برداشت چشمای شیطونش ُ بست ُ پرتقال ُ برد جلوی صورتش و با تمام وجود عطرشُ فرستاد توی ریه اش...

خندید و دستاشُ دراز کرد طرفم،

بهش گفتم چرا پرتقال!؟

چرا سیب نه!؟

چشماش برق زد ُ گفت:چون تو عطر پرتقالی...


دستم ُ بردم جلو ُ از دستش گرفتم،چشمام ُ بستم ُ گرفتمش جلوی صورتم.عطرشُ نفس کشیدم انگار که هیچ وقت بوی پرتقال به مشامم نرسیده بود...

اونقدر عطر خوبی داشت که یادم رفت همیشه از پرتقال بدم میومد.


#پرتقال_نگاره

#بهشت_نگاره

#او_نگاره

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۳
مَن ...

گفت یه بار تو وبلاگت نوشته بودی زمان نابود گر ترین و سازنده ترین عنصر این هستیِ

بیا و بزار زمان خیلی چیز هارو درست کنه...

گفتم همین زمان بود که الان مارو رسونده به اینجا...

گفت تا اینجا قسمت نابودگرِ زمان بود بزار قسمت سازنده ی این عنصر فعال بشه...

فکر کردم چیزی که خراب میشه رو هیچ وقت نمیشه مثل اول ساختش ولی هیچی نگفتم هیچی...

شاید هم باید می ایستادم ُ فریـــــــــــاد میزدم:

زمانی که گذشتُ میتونی برگردونی!؟میتونی!؟

نه،نمیتونی...

نه،نمیتونم...


#زمان_نگاره

#نتونستن_نگاره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۳۱
مَن ...

گفت میخوام سیزن دوم این زندگی ُ بسازم

گفتم که چی بشه !؟ مثلا قراره تو سیزن جدید چه اتفاقی بیافته!؟

گفت دیگه کارگردانش تویی همه چی به تو برمیگرده

گفتم تو نمیدونی من عاشق فیلم هایی ام که آخرشون یا همه میمیرن یا هیشکی به هیشکی نمیرسه!!!

گفت ولی این یکی فیلم نیست...زندگیِ

گفتم مگه نه این که زندگی یه جور فیلمِ

گفت...

چیزی نگفت...

تو سکوت به رفتن ادامه داد...

شاید داشت به پایان تلخ سیزن جدید هنوز شروع نشده فکر میکرد....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۴
مَن ...

میگه آقا اصلاً عکس آ برای خودت من که خاطره باز نیستم.

میگم خاطره ها مهم ً باید یاد آدم باشن...

میگه نخیــــر آدم خاطره باز بازنده است،گذشته بی گذشته.

فقط حال و آینده.من فقط رو به جلو حرکت میکنم...

میگم جناب، آدمی که خاطراتُ میبوسه میزاره کنار نمیره یه دوربین بخره که هرجا میره دنبالش بکشونه تا همه چی ثبت بشن که خاطره بشن.

میگه یه عکاس اولا عاشق هنرِ

سکوت.سکوت.سکوت

میگم منتظر بعدیاشم!!

میگه بقیه اش هم همون عاشق هنر بودنِ

میگم ببین آقا من حاضرم باهات شرط ببندم خاطره عنصر پر رنگی ِ تو زندگیت،که اگه نبود که انقدر محکم جبهه نمیگرفتی براش...

اگه نبود باید بی تفاوت سرت ُ مینداختی پایین ُ از کنارش رد میشدی...

میگم من شرط میبندم یه چیزی تو گذشته ات جا مونده و هنوز ارزش ِش مثلِ گذشته هاست،که اگه نبود که صدات نمیلرزید...

که اگه نبود پس این بغض هنگام ادای کلمه خاطره چیِ!؟

میگم تو همونی که تا همین چند دقیقه پیش سر برداشتن عکسا با من بحث میکردی. حالا اصرار داری خاطره بازی پیرهن ِ تن ِ تو نیستُ عکس آ مال ِ من؟!

من حاضرم باهات شرط ببندم جناب.

من حاضرم سر بغض گلوت و لرزش صدات شرط ببندم.

میگه من آدم خاطره بازی نیستم...همه ی عکس آ برای خودت...



#خاطره_نگاره


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۴۵
مَن ...