سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

همیشه از پرتقال بد َم میومد!

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ق.ظ

تموم که شد میون اون همه شلوغی که به راه افتاده بود،

اومد جلو و از توی ظرف یه پرتقال برداشت چشمای شیطونش ُ بست ُ پرتقال ُ برد جلوی صورتش و با تمام وجود عطرشُ فرستاد توی ریه اش...

خندید و دستاشُ دراز کرد طرفم،

بهش گفتم چرا پرتقال!؟

چرا سیب نه!؟

چشماش برق زد ُ گفت:چون تو عطر پرتقالی...


دستم ُ بردم جلو ُ از دستش گرفتم،چشمام ُ بستم ُ گرفتمش جلوی صورتم.عطرشُ نفس کشیدم انگار که هیچ وقت بوی پرتقال به مشامم نرسیده بود...

اونقدر عطر خوبی داشت که یادم رفت همیشه از پرتقال بدم میومد.


#پرتقال_نگاره

#بهشت_نگاره

#او_نگاره

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۱۰
مَن ...

نظرات  (۱)

۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۰ پرتقالِ دیوانه
خوشحالم الان پرتقال دوس داری:))
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی