سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

به وقت همان روز هآیی که تمآمش را مچاله میشوی یک گوشه و به همه چیز فکر میکنی...

شآید هم به هیچ چیز فکر نمیکنی...

درست به وقت ِ آخرین روز اسفند مآه...



بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان

مردم از عُمرْ،چو سآلی گُذَرَد عید کنند




#به_وقت_اسفند_نگاره

#هیچ_و_همه_نگاره

#به_وقت_عید_نگاره


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۵
مَن ...

تلاشی که به پیروزی منتهی نشود بد نیست اصلا ً بد نیست،

همیشه پیروزی بهترین نیست...

امّآ،

گاهی دل َم از شکست میگیرد بَدْ هم میگیرد،آنجایی که دیگر فرصت شروع دوباره و تجربه ی دیگر وجود نداشته باشد،آنجایی که بدانی بعد ها-شاید خیلی دور-حسرت پیروز نشدن بر دلت بمآند چرا که دیگر موقعیت مبارزه نداشتی...


این که انسان دیگری را در شرایط مشابه این ببینم هم آزارم میدهد...

از دست دادن،باز نگشتن،خفقان آور ترین حس های دنیا هستند...



-این حس را برای بار دوم است که دارم،میدانید بدست نیآوردن جام قهرمانی آن هم لیگ قهرمانان اصلاً برای یک تیم غم ندارد زیرا چیزی که هست این است که این فرصت هرسآله به وجود میآید،اما برآی یک بازیکن داستان کمی متفاوت است،فرصت َش برای بالا بردن جام قهرمانی کوتآه است و از بین رفتنی...

دل َم از ندیدن جآم روی دست های بوفون میگیرد...واقعاً میگیرد...



#من_نمیدانستم_معنی_هرگز_را_تو_چرا_باز_نگشتی_دیگر!؟



#خفقان_نگاره

#حس_نگاره

#بوفون_جان_نگاره


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۸
مَن ...
خانه ی مادربزرگ-
همان خانه ی دو طبقه ی قدیمی حیاطدارِ با صفایی که مثال َش فقط و فقط در کتاب ها یافت میشود-
باید همیشه همان گونه بماند.
آخر خانه ی مادربزرگ تمام کودکی یک دختر بچه است.
بوی نم آجر ها و کاشی های خیس عصر های ِ تابستان،
بوی گلدان های محبوبی و رازقی شب هایش،
حوض فیروزه ای َش
و باغچه اش
کرسی و آش عصرانه ی سرد پاییز و زمستانش
شب یلدایش
نذری پزان هایش
روز عیدش
...
تمام کودکی یک دختر بچه را به او برگردانید
که وقتی وارد خیابان خاطره هایش شد،پاهایش نلرزند و قدم ها سست نشود
که چشم هایش را نبندد و دوان دوان تا انتهای خیابان نرود
که مبادا ببیند به گل نشستن خاطراتش را!
به ناکجا رفتن کودکی َش را!
غول سر به فلک کشیده ای که آنجا سبز شده هیچ شباهتی به خاطراتم ندارد..
کودکی َم...
بَرَش گردانید!


-جایی خواندم،
میگفت:هیچ وقت هیچ چیز بهتر نخواهد شد...
گذشته ها زیباتر َند...


#خاطره_نگاره
#غم_نگاره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۴
مَن ...

دوری َت شده جنگ،افتاده به جان ِ جهانم

هزار درنای ِ کاغذی که سهل اَست

برای صلح دنیا،

برای آمدنت،

هزاران هزار درنایِ کاغذی خواهم ساخت...



بیست ُسوم/اسفند مآه/نود و چهار


#در_روز_های_آخر_اسفند_نگاره

#صلح_نگاره

#من_نگاره

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۳۶
مَن ...

اسفند است ُ انتظارش...

.

.

.

همین!



#اسفند_نگاره


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۳۶
مَن ...

هر سآل زمستان با بارش بی امان ُ یکریز برف مدفون میشوم در نبودنت...

هر سال بهار را انتظار میکشم تا بهاری باشد بر زندگی اما دریغ،

باد بهاری یادت را بر سر ُ صورت میکوبد،تازیانه وارانه،ظالمانه،کآری تر از زمستان...

هر سال با شروع تابستان در فکرت فرو میروم و تآ آخر این فصل به انتظار بیرون آمدن از رویای ِ تابستانی مینشینم...

هر سآل پاییز...

پاییز خود توست،

تویی که خزان زده خودت را کشان کشان به من رسآندی،خزانم کردی،رفتی .

و سوز زمستآن در تنم خانه کرد...



#من_نگاره

#زمستان_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۱
مَن ...

انگار باد هم کمر به قتل من بسته...

عطرش را با خود میآوری که چه!؟

میخواهی یادم بیاوری دیگر بوی عطرش از آغوش من نمیآید!؟



#من_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۵
مَن ...

از صبح که بیدار شده اَم ذهنم درگیر است،به این فکر میکردم که ابوبکر و عمر و عثمان هم به نام جانشینی پیامبر بر تخت خلافت تکیه زدند،کسانی که با گذشت زمان ثابت شد رنگ و بویی از راه پیامبر نبرده اند.آنوقت چه کسی گوشه نشین شد و از حکومت و سیاست به دور ماند!؟

قطعا علی...

تاریخ تکرار خواهد شد اگر از آن عبرت نگیریم،اگر اشتباهات تاریخ را ننگ هایش را دوباره تکرار کنیم و همانا جامعه ما از زیان کاران است،تا حالا که بوده...

وضعیت کنونی ما انتخاب بین بد و بدتر است،انتخاب بین پسرفت کردن و یا همان وضعیت صفر ماندن.

رأی دادم.

برای اولین بار،

به تمام لیست اُمیدی که کورسویی بود هر چند ناچیز بر این باور که از عبرت گیرندگانیم.

که عبرت آیندگان نخواهیم بود....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۳۴
مَن ...

باران که میبارد دستت را میگیرم و راه میافتم.آخر همیشه فکر میکنم خیابان ها و کوچه پس کوچه های زیادی وجود دارد که هنوز رد ِ قدم های ما روی تنشان حک نشده،

حیف است سنگفرشی باشد که یاد عبور مارا در خاطر نداشته باشد

باران خاصیت عجیبی دارد.

در باران یاد ها یاد ترند،

رد پا ها عمیق تر خط می اندازند بر تن کوچه ها،

خاطرات پر رنگ ترند،

هنوز هم که هنوز است باران که میبارد دستت در دستم است.

چه اهمیتی دارد خودت باشی یا نباشی.

نقشی که بر تنم مانده انقدر پر رنگ هست که مرز بین رویا و واقعیت را درمینوردد.


#تمام_جاده_هارُ_دوره_کردم_تو_از_من_رد_پاهاتُ_گرفتی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۸
مَن ...

میان این همه بلبش ُ ای که حروف به راه انداختند برای ذره ای خالی کردن عقده ی دلْ،جای ِ این بیت به اتفاق به یاد آمده خالی بود.

حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۸
مَن ...