خانه ای که مقدس ترین مکان ِ دنیاست...
دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ
خانه ی مادربزرگ-
همان خانه ی دو طبقه ی قدیمی حیاطدارِ با صفایی که مثال َش فقط و فقط در کتاب ها یافت میشود-
باید همیشه همان گونه بماند.
آخر خانه ی مادربزرگ تمام کودکی یک دختر بچه است.
بوی نم آجر ها و کاشی های خیس عصر های ِ تابستان،
بوی گلدان های محبوبی و رازقی شب هایش،
حوض فیروزه ای َش
و باغچه اش
کرسی و آش عصرانه ی سرد پاییز و زمستانش
شب یلدایش
نذری پزان هایش
روز عیدش
...
تمام کودکی یک دختر بچه را به او برگردانید
که وقتی وارد خیابان خاطره هایش شد،پاهایش نلرزند و قدم ها سست نشود
که چشم هایش را نبندد و دوان دوان تا انتهای خیابان نرود
که مبادا ببیند به گل نشستن خاطراتش را!
به ناکجا رفتن کودکی َش را!
غول سر به فلک کشیده ای که آنجا سبز شده هیچ شباهتی به خاطراتم ندارد..
کودکی َم...
بَرَش گردانید!
-جایی خواندم،
میگفت:هیچ وقت هیچ چیز بهتر نخواهد شد...
گذشته ها زیباتر َند...
#خاطره_نگاره
#غم_نگاره
همان خانه ی دو طبقه ی قدیمی حیاطدارِ با صفایی که مثال َش فقط و فقط در کتاب ها یافت میشود-
باید همیشه همان گونه بماند.
آخر خانه ی مادربزرگ تمام کودکی یک دختر بچه است.
بوی نم آجر ها و کاشی های خیس عصر های ِ تابستان،
بوی گلدان های محبوبی و رازقی شب هایش،
حوض فیروزه ای َش
و باغچه اش
کرسی و آش عصرانه ی سرد پاییز و زمستانش
شب یلدایش
نذری پزان هایش
روز عیدش
...
تمام کودکی یک دختر بچه را به او برگردانید
که وقتی وارد خیابان خاطره هایش شد،پاهایش نلرزند و قدم ها سست نشود
که چشم هایش را نبندد و دوان دوان تا انتهای خیابان نرود
که مبادا ببیند به گل نشستن خاطراتش را!
به ناکجا رفتن کودکی َش را!
غول سر به فلک کشیده ای که آنجا سبز شده هیچ شباهتی به خاطراتم ندارد..
کودکی َم...
بَرَش گردانید!
-جایی خواندم،
میگفت:هیچ وقت هیچ چیز بهتر نخواهد شد...
گذشته ها زیباتر َند...
#خاطره_نگاره
#غم_نگاره
۹۴/۱۲/۲۴