سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

در حمام آواز میخواند،کار همیشگی اش بود،از قضا جزء آن دسته از آدمها بود که فکر میکنند صدای خوبی دارند .

یک روز برایش نامه آمد.پاکت،نشانی،سربرگ همه برای صدا و سیما بود،سریع پاکت را باز کرد.نوشته بود که به همکاری با آن ها دعوت شده آن هم به دلیل صدای بسیار خوب َش...

سر از پا نمیشناخت.

چند روز بعد برادرش که آمد همه چیز را گفت مو به مو ...از اول

آخر داستان صدای قهقهه ی برادر بود ُ لبخند ماسیده بر لب که نه بر دلَش...




#شوخی_کثیف_نگاره

#قدیم_ها_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۳
مَن ...
میخوای برات موهاتُ ببافم؟!
برو شونه و کش موهات ُ بیار و بشین اینجا...
میدونی همش به این فکر میکنم که چرا الان مامانت اینجا نیست تا اون موهات ُ شونه کنه،برات ببافتشون،پیراهن های خوشگل تنت کنه و...
تو چه گناهی کردی که انقدر کم ِش داری!؟
تو که جز دو تا بال چیز دیگه ای رو شونه هات سنگینی نمیکنه باید تاوان چی ُ بدی!؟
هر دختر بچه ای باید یه مامان داشته باشه که موهاشُ شونه کنه و بباف ِ...باید باشه که سرش ُ بزاره رو پاهاش و براش لالایی بخونه...
یه مامان که باشه...
تنها چیزی که از خودش برات گذاشته موهات ِ...درست مثله اون...

پایین موهات طلایی میشه و فرفری.
تموم شد خوشگل خانوم،میتونی وسایلات ُ برداری که بریم...


#آه_و_افسوس_نگاره
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۸
مَن ...

به تاریکی پناه آوردن برای ِ ذره ای آرامش خوب است...

تاریکی آنقدر ها هم که فکرش را میکنی بد نیست

باور کن!



#تاریکی_نگاره

#پناه_نگاره

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۰
مَن ...

الان دقیقا یکی از همون لحظه هاست

بدنم هی سرد میشه

هی گرم

هی سرد 

هی گرم...

انقدر که تمام پوست ِ تنم خیس ِ خیس ِ...

الان به قول قشنگ ابرو هام همگرا شده و به قول مامانم قیافم علامت سوال...

الان همون موقعیِ که قلبم تند تند میزنه و یه عالمه فکر

ویژ

ویــــژ

ویــــــــــــــــــــــــژ

الان همون موقعی ِ که دیگه نمیخام باشه...

دیگِ نیا خب...دیگِ نیا!

برو

برو

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۶
مَن ...

حالم از همه چیز بهم میخورد.

میخواهم عق بزنم روی تمام کثافت های زندگی..

میروم کنار پنجره که یا پایین برود این بغض لعنتی و یا سر باز کند و بیرون بریزد...

باد که میوزد ، اشک میریزم.هق هق اَم را میخورم.بی صدا،آرام آرام

دستت را روی شانه ام که میگذاری،

میایی که بگویی:

سخت میگیری،ولش کن

و دعوتی که به وسعت آرامش دستانت است.



#لجن_نگاره

#آرامش_وسط_طوفان_نگاره

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۷
مَن ...

من چندکاره ای نیستم،آن هم به طور همزمان.

از آنجا که وقتی گوش میکنم نمیتوانم بنویسم یا وقتی مینویسم دیگر رشته کلام از دستم در میرود.

از آن جا که وقتی امتحان دارم هیچ کار دیگری انجام نمیدهم جز معطوف کردن ذهنم به درس ها.

از آن جا که حتی نمیروم برای خودم مسواک بگیرم،امتحان دارم که آن هم برای هفته بعد است. دلیل از این قانع کننده تر!؟

ولی میدانی هر چه که باشد یادت فراموش نمیشود...

عجیب است که من ِ یک وجهی ِ یک کاره چطور درعرض تمام کارهایم یادت را بر دوش میکشم!

شاید برایت عجیب باشد اما هنوز هم گاهی کم می آورمت!



#شب_های_امتحان_نگاره


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹
مَن ...

خدایا

خداوندا

مرا طاقتی ده که تا آخر امتحانات خویشتن داری فرمایم...



#وال_ای_خواهان_نگاره

#دانبو_خواهان_نگاره

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۳
مَن ...

دائم میگویم من را چه به تو آخر!؟

باز چشمک میزنی;)

:|



#پوکر_فیس_نگاره

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۷
مَن ...

انگار که سرتُ انداخته باشی پایین ُ قدم زنون راه افتاده باشی یه جا بایستی ُ سرت ُ بیاری بالا ببینی از مرز دنیای ِ یه نفر ِ دیگه گذشتی...

نمیدونم،دقیقا یادم نمیاد کی بود که به خودم اومدم دیدم یه نفر دیگه تو حریممِ دقیقا جفت پا ایستاده درون خط قرمز دنیام،اما چیزی که اصلا مهم نیست همینِ...کی و کجا چه اهمیتی داره وقتی حادثه هست،مهم افتادنِ بود.افتادن ِ اتفاقِ...

سرم ُ آوردم بالا و دیدمت که مرزا رو شکوندی...

حالا دیگِ بی مرز ترین بودم برای تو...

...

سرمُ آوردم بالا دیدم قشنگیا مسخ َم کردن انقدر که دیگه نبودی...

رفته بودم

تو هم رفته بودی...

باید میرفتیم،هم من،هم تو

رفتن عشق بود

عشق ُ باید قدم زد.باید رفت...



#قشنگ_نگاره

#عشق_نگاره

#تو_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۶
مَن ...

این شب ها را باید دراز کشید کنار پنجره،

دقیقا جایی که باد از لا به لا ی پرده ی به رقص درآمده صورتت را مینوازد،

شجریان بخواند،

در قالب دل شدگان

بگوید بشنو:

"مآ کشته آن مه رخ خورشید کلاهیم

ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم"

بشنوی سفره دلت را پهن کرده روبروی خودت

مستانِ شوی

و

تاریکی باشد

و

ساز و نی و طنین صدا

و باد

که بیشتر از صورتت روحت را 

قلبت را

مینوازد...


بهار به نفس نفس افتاده

رخت بربسته

دارد میرود

کاش آرامش شب هاش ْرا به غنیمت گذارد

کنار دلم

برای مستانه هایش... 



#بهار_نگاره

#مستانه_نگاره


#موسیقی_نگاره

دل شدگان-استاد شجریان


#صد_شور_نهان_با_ما_تاب_و_تب_جان_با_ما

#در_این_سر_بی_سامان_غمهای_جهان_با_ما



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۵
مَن ...