سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

سر ِ ـــــــخطـــــــ بنویس

ماندنــْ ـ ـنرفتنــْ ـ ـرسیدنْ

اَز اِبتدای ِ اٌفتادن،
اَز اِبتدای ِ صفر،
اَز اِبتدای ِ این همه تنهایی،
دوباره شروع خواهم شد
و این بار
تمام ِ جهان را قدم خواهم زد...

۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

فکر کنم هنوز باورش نشده که بهار اومده،

دل نکنده هنوز از زمستون،

دلش پر زده واسه پاییز ُ گرفت و گیراش...

واسه برگریزوناش

واسه نمِ بارون زدناش

واسه غم زده هایی که قدماشونو دوختن به سنگ فرشای خیس ِ پاییز،

واسه اونایی که تا کمر از پنجره بیروننُ دستاشونو دراز کردن زیر بارون نم ِش

حتی واسه اونایی که چتر بدست و دوون دوون میرن سمت خونه ها که خدایی نکرده پاییز دامن گیرشون نکنه.

بهار ِ که بهارِ

چی از پاییز زیادتر داره که دل بدم به دلش!؟

چرا شر ُ شر اشک نریزم واسه رفتناش،گذشتناش،بردناش،کندناش..؟؟

پاییز ِ که پاییز ِ

غم داره که غم داره.

مگه نگفتم غمش شیرینِ

حالا هم میگم...

دلش گرفته

اندازه عمق زمستون واسه پاییز ِ جانش...

دل نکنده هنوز

غمش ام میخره...



#پاییز_نگاره

#بهار_نگاره

#بارون_نگاره

#شبونه_دلتنگی_نگاره


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۵
مَن ...

وقتی نهایت واکنشی که در برابر حرفهایت میتوانم داشته باشم تکان دادن سر و لبخند زورکی ِ روی لبانم است،یعنی دیگر دهانت را ببند و صحبت نکن،یعنی ادامه نده به حرف هایی که سر سوزنی برایم اهمیت ندارد...

کمترین چیزی که باید بدانی این است که کِی کجا و با کی درباره چه حرف بزنی!کمترین

و اگر تشخیص این ها برایت سخت است دهانت بسته بماند بِه از باز شدنش.


#عصبی_نگاره

#بیربط_نگاره

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۴
مَن ...

دوست داشتن چرا باید یک فعل یا دو کلمه به حساب بیاید وقتی آنقدر هست که در یک کلمه نگنجد...

حتی انقدر همین دوست داشتن دو کلمه ای ساده معانی متفاوت ُ ظریفی پیدا میکند که نمیشود به همه ی آنها گفت دوست داشتن.همین.

چطور میتوانم به فلانی بگویم دوستت دارم و به فلانی ِ دیگری که شبیه اولی نیست هم همین را...

در واقع انقدر احساس عجیبی به نوشتن وادارم کرده است که حتی نمیتوانم از کلمات برای توصیفش بهره برم.

فلانی را دوست دارم

دیگری را نیز،

کسی هم هست که دوستش دارم،خیلی

و همین طور کس ِ دیگری که باز هم همین...

و هیچ کدام از این ها شبیه هم نیستند،دوست داشتن هایم را میگویم.

عجیب است خیلی،

میخواستم بگویم ح خ را خیلی دوست دارم خیلی بیشتر از خیلی،انقدر که انتخاب همسرش برایم مهم است،انقدر که باید از لیاقت او ،از خوشبختی اش مطمئن شوم،خیلی خیلی که توصیفش بر نمیآید...

جایی خواندم بعضی ها را باید دوست داشت آن هم جور خاصی نه اینکه برای خودت بخواهیِ شان نه ،دوست داشتنی که فقط خودت میدانی چیست و چطور...

اصلا اینکه میگویند افکار را نمیشود به زبان آورد راست است

اصلا احساس بدتر،احساس را نمیشود به زبان آورد صد برابر بدتر از فکر...

زبان وسیله ی زبونی برای انتقال احساس است....

انقدر که میخواهم دوست داشتن هایم را

تپیدن قلبم را

لبریز شدن هایش را

برای خودم نگه دارم ُ بس که زبان را قادر به بیان ش نیست.



#احساسات_نگاره

#قلبم_سنگین_شده_نگاره


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۴
مَن ...

گاهی در زندگی پیش میآید که ساعت برنارد لازم داشته باشی،

دستت را بگذاری رویش دکمه ی بالایش را فشار دهی و...

در ثانیه زمان از حرکت باز بماند،

تو باشی و تعلیق...

یک جور بی وزنی،

بین زمین و زمان...

و بعد بروی بالشت را صاف و صوف کنی،زیر پایت را درست و خودت را دراز کنی درون تخت گرم و نرمت و بعد یک دل سیر بخوابی،بدون فکر اینکه زمان دارد میکشد مارا...



#ساعت_برناردم_آرزوست

#بی_دغدغه_نگاره

#بی_زمان_نگاره

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۳
مَن ...

اگر فکر میکنید سانسور امری ضروری در اخبار و مطالب است

پس ابایتان از به گوش بقیه رسیدن چیست!؟

یا رومی ِ روم باید یا زنگیِ زنگ...



#تناقض_نگاره

#سانسور_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۴۰
مَن ...
وقتی به وجود می آییم دیگر هرگز نخواهیم مرد...
زندگی تا ابد...
فکر کن،
بیداری بدون لحظه ای پلک روی هم گذاشتن...


#ابد_نگاره
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۵
مَن ...
اومده میگه به نظرت چقدر احتمال داره دخترم شبیه تو بشه!؟


...همیشه جای تعجب داشت که انقدر مهربون نگام میکنه...


#مهربان_نگاره

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۳
مَن ...

شاید تو دوست َم نداشته باشی اما نمیتوانی مجبورم کنی دوستت نداشته باشم،

میتوانم به اندازه ی ابد و یک روز دوستت داشته باشم بدون آن که حتی بدانی،

اما...

خواستن همیشه مهمتر بوده،میتوانم و این به معنی خواستن َم نیست.

بدان،بدانی بهتر است




#دوست_داشتن_نگاره

#اختیار_نگاره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۱
مَن ...
داشتم برمیگشتم.
نزدیک ظهر بود،خورشید می تابید،مستقیم،داغْ.
داشتم از کنارِ یه پارک رد میشدم.
گوشه ی انتهایی ِ پارک
پله ... پله ... پله
و وسایل ورزشی درست مقابل پله ها
از همونایی که بیشترشون خراب شدن ُ کارایی عده ایشون نامعلوم و مجهول...
یه خانوم ِ بود.نشسته بود رو پله
یه آقا ِ بود.نشسته بود کنار ِ دستش،روی ِ اون یکی پله.
و یه بچه ی حدودا ً پنج یا شیش ساله روبه رو ی هر دو یِ اونا در حال  ِ بازی با وسایل کمی تا قسمتی سالم.
تا این جای داستان که فقط به اندازه ی ِ یه سر برگردوندن ُ نگاه ِ کوتاهی بود به کنار.
چیزی که باعث شد بار بعد و بار بعد سرمُ بیشترُ بیشتر برگردونم تا اون اجتماع کوچیک ُ نگاه کنم،روزنامه نیازمندی های ِ دست ِ مرد بود و نگاه دوخته شده ی ِ هر دو یِ اونا به اون چند صفحه روزنامه...
دنبال ِ چی!؟آگهی ِ کار!؟آگهی ِ خونه!؟
در به در دنبال آگهی برای تضمین یه آینده ی ِ سه نفرِ!؟؟
آینده!!!آینده!!!آینده...
توی ِ همه یِ این لحظه که اِنقدر طولانی تعریف شد ، آقام یزدانی بود که میخوند...توی گوشم...
"چشام بسته است
جهانم شکلِ خوابِ....عذاب ِ....اضطرابِ....اضطرابِ
پیش ِ روم دیواری از مه،دیواری از سنگ...
 
بچه ِ هنوز تاب میخورد،روی همون وسیله ی نیم ِ سالم...صدای قرچ قرچِ چرخ دنده های روغن نخورده ی وسیله ، توی اون پارک سوت و کور می پیچید...
رد شدم،فکر کردم،می شِنیدم دقیقا اون تصویری ُ که میدیدم یا میدیدم تصویری ُ که می شنیدم...
رد شدم،فکر کردم،باید باشِ،همیشه،کسی که بگه ادامه بده...
آقام یزدانی خوند:
"بگو بیهوده نیست
بگو بیهوده نیست
فاصله آب و سراب...
 
باید باشه تا بگه...بگو...!


#آینده_نگاره
#گوش_کن_نگاره
مرگ تدریجی رویا/رضا یزدانی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۴
مَن ...

میگوید سرت بهتر شده است!؟

میگویم بله تا قبل از دو ساعتی که اینجا معطل شوم بهتر بود!

توجه نمیکند از روی بفهمی!

بعد تر میگوید تو پرروزی هستی...



#دکتر_نگاره

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۵
مَن ...